سخن با که توان گفت
سخن با که توان گفت
کجا
کو محرم رازی
که تا زخمی ز دل بردارد ومرهم نهد بر آن؟
من همچون شمع گریان
سوختم در آتش حسرت
نشد پروانه یی بر گرد این آتش ببازد جان
ندیدم دیده یی از مهر ریزد قطره ی اشکی
ندیدم از وفا دستی که با دستان بیامیزم
من این آوای دردم را کجا خوانم؟
من این بارغم دل را کجا ?
نظرات شما عزیزان: